ودوباره کودک می شوم ، می خندم ، می رقصم و
فریادمی کشم ...از ته دل....
دلم دوباره تورامی خواهد ، صدایت را ،
بوی حضورت را ، خیلی تورامی خواهد خیلی....
دوباره سرکش می شوم وزبان نفهم مثل بچگی هایم ....
چاله های ذهنم پرمی شودازتو ....
واحساس میگریزداز لابه لای حرفهایم...
قلبم آویزان است درگوشه ای
وباهرنگاه تو تاب میخورد....
بیادیگر معطل چه هستی
دوباره میخواهم نوازشم کنی برروی دامنت
موهایم را ببافی و نازم رابکشی
دیگربهانه های نیامدنت را نمیشنوم
قلبم تکان تکان میخورد
میترسم نیایی و بیفتد
میخواهم دوباره تورابوکنم ،مادرم!....
وبنشانمت درقلبم ودیگرنگذارم بروی
مدتهاست رفته ای وفقط دررویای شبانه ام حالم را می پرسی
امادیگرنمیتوانم باید بیایی هرچندکوتاه !
میخواهم کودک شوم وتوهم دوباره مادر!......