حکایتم غزل اشک های یک ریز است
ببار بر کلماتم به نیت لبخند
که کلمه کلمه غزل های من غم انگیز است
کنار سفره ی بی نان و خالی از هر رنگ
و بغض های ترک خورده ای که لبریز است
هنوز منتظر مرد جمعه ها هستم هنوز
هنوز سوی نگاهم به کنج دهلیز است
ومرگ میشود این بار معنی فالم
به روی قهوه ی تلخی که روی یک میز است
نه قدر سنن اتور من اویاخ گالیب سایدیم
غروب های غمی که به شهر تبریز است