loading...
مانا وبلاگ معرفی سایت ها
مانا بازدید : 12 یکشنبه 21 مهر 1392 نظرات (0)

استاد از دانشجوها پرسیده بود که ما برای چه اینجا هستیم. برای چه نفس می کشیم و برای چه اصلا زندگی می کنیم؟ همان نفر اول جواب دادم: این اشتباهی بوده که پدر و مادرم در حقم مرتکب شده اند. و او سرخ سرخ شد!

فضای غیر عادی دانشگاه که ساعت 13 همون روز اول برایم از خونه هم عادی تر بود. غذا بینهایت بدمزه است اینجا. کبابشان گوشت ندارد و یکی روز در میان عدس پلو. اینجا برکه ای دارد که درش ماهی هایی هست گویا برای شب عید. البته در مرور زمان و با بلعیدن طعم خورشید رنگ همه شان پریده و حالا بی رنگ بی رنگند. دوستان در آلاچیق که جمع می شوند، قوطی سیگار را بیرون می آورند و خوب است که لااقل تعارف نمی کنند. جدیدا پیپ هم مد شده. با آن بوی وسوسه انگیزش. دلمان به فارسی عمومی خوش بود که آن هم با استادی افتاده ایم که همه چیز را به عرفان ربط می دهد و بی نهایت مذهبیست. من هم سر کلاس بهش گفتم که استاد جلال می گوید که آثار هدایت هم عرفانی است!! و او سرخ شد.

همان روز اول در دانشگاه سوتی دادم و دو تا از بچه های عزیز(!) بسیجی آمدند و گفتند: های پسر. مذهب تو چیست؟؟

نه فقط در دانشگاه که تو خانه هم مجبورم جواب پس بدهم که چرا نماز نمی خوانم. چرا قوز کرده راه می روم. هنوز مادرم دنبال سرم می دود تا غذا دهانم کند. چرا در تابستان ژاکت تنم می کنم. گواهینامه دارم اما به گفته خانواده صلاحیت نشستن بر پشت پراید لگن در پارکینگ را ندارم. هنوز برای گرفتن چندهزار تومان مجبورم از پدرم پول بگیرم. دیگر هفته ای یک بار نمی توانم با خانواده پیتزا بخورم چون ضرر دارد. برای تهران رفتن همراه پدرم اصرار می کنم اما جواب این است که آنجا خانه ی مردم است. و آنجا دخترک هجده ساله مریضی است که مرا متجاوز به حق و حقوق خودش می داند. اما من فقط میخواهم عمه خودم را ببینم نه دختر سیبیلویش را. همین.

شاید چهارده سالی باشد که کسی مرا عزیزم صدا نکرده. هنوز ماهی یک یا دو بار فیوز می پرانم چون مجبورم. بله. از فیزیک متنفرم ولی دارم در رشته مکانیک درس می خوانم. و از هرچیز مکانیزه بدم می آید. جرئت درخواست تغییر رشته و دانشگاهم را ندارم. اینجا انسانها هم مکانیزه ستند.

امسال به نه بیمارستان برای ملاقاتی رفته ام. افشار، مرتاض، شهدای کارگر، سیدالشهدا، شهید صدوقی، مجیبیان، بیمارستانی در تهران، بیمارستانی در اصفهان و بیمارستانی در مشهد...

هنوز هم فکر نمی کنم که جواب سوال اولم نادرست بوده باشد.

شمارش معکوس به انتهای تنفس من از همین حالا شروع شد...


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 154
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 99
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 111
  • بازدید ماه : 190
  • بازدید سال : 423
  • بازدید کلی : 6,765